شب‌بوی من.

ساخت وبلاگ

بوی تنش روی پوستم مانده بود.

امروز وقتی وسط آشپزی جایی میان شست و اشاره‌ام را به سمت بینی بردم بویش را حس کردم. در کسری از ثانیه سر چرخاندم تا ببینمش. که نشسته روی مبل همیشگی. یا پشت لپ تاپ. یا دراز کشیده جلوی بخاری. در کسری از ثانیه دلم قرص شد. چشمانم روشن شد و خستگی از تنم رفت. انگار که همه‌ی خوشی و خنده‌ام او باشد (که اغراق بود. روزهای تلخ هم زیاد داشته‌ایم) اما بویش، بوی تنش که نمی‌دانم چطور روی پوست دستم مانده بود فقط آرامش و شادی به جانم می‌ریخت. و خدا می‌داند که این ناخودآگاه ناگهان چه سوالات ناپرسیده‌ای را جواب می‌داد و چقدر آرامم می‌کرد. سر چرخاندم. اما یادم آمد که الان وسط روز است و او خانه نیست و همه‌ی آن گرداب احساسات صرفا توی ذهنم بوده. اجاق را خاموش کردم و دوباره دستم را بو کردم. چیزی حس نمی‌شد. الا شرینی ِ کمرنگ یک لحظه خیال ِ خوب که می‌دانستم تا ابد با من خواهند ماند.


برچسب‌ها: ناگفتنی‌ها
+ نوشته شده در  یکشنبه ششم آبان ۱۳۹۷ساعت 23:42  توسط سطرانه  | 
بار دیگر...
ما را در سایت بار دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satrane بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 15:05