هر وقت تو بخواهی.

ساخت وبلاگ

توی «عادت می‌کنیم» زویا پیرزاد یک جایی هست که سهراب به آرزو می‌گوید: همه هر وقت تو بخواهی هستند. این جمله آن‌قدر در کانتکست فضای آن موقعیت، آرامش‌بخش و عاشقانه‌ بود که با خواندنش یک دنیا لذت بردم. انگار که خودم آرزو بودم. پر از شک، پر از تردید و ترس. و انگار که سهرابی رو به رویم ایستاده بود سرشار از یقین و عشق. و به آرامی یک اقیانوس. هنوز بیست سالم نشده بود و تصوری از عشق نداشتم. که چقدر مهیب است و نزدیک شدن به‌اش مثل نزدیک شدن فضاپیمای امن یک انسان کوچک به سطح مذاب خورشید است. توی همه‌ی ادبیات و شعرها و داستانهایی که خوانده بودیم عشق زیبا بود و زندگی را زیباتر می‌کرد. اما نه برای کسی که حتی یک بار هم از ساحل امن «خودش» بیرون نرفته بود. 

چندین سال بعدش کسی عین همان جمله را به‌ام گفت. «اختیارش با شماست. هروقت شما بخواهید من هرکاری بگوئید را قبول میکنم» در همان کانتکستی که داستان می‌طلبید. گیرم از راه دور. گیرم ندیده. اصل ماجرا همان بود. اما من دیگر حس لذت نداشتم. آن‌قدر وحشت کرده بودم و آن‌قدر همه‌ی آنچه داشت بر سرم می‌آمد مهیب بود که ترجیح می‌دادم فرار کنم. پایم را بگذارم روی پدال گاز فضاپیمایم و تا حد امکان از خورشید دور شوم. ولو به قیمت تاریک شدن تمام عمرم باشد. اما زهی خیال باطل که گرانش خورشید مدت‌ها بود مرا در خود ذوب کرده بود. آن روزها از عشق بیش از هر چیز هراس داشتم و با نهایت سرعتی که می‌شد تصورش را کرد دچارش شده بودم. اما نمی‌دانستم چه باید کرد. دیگر خودم را نمی‌شناختم و از این نشناختن بیش از پیش می‌ترسیدم. نمی‌فهمیدم این من ِ جدید دارد چه غلطی می‌کند و سرنوشتش چه می‌شود. در حالیکه هیچ اتفاق محیرالعقولی نیافتاده بود. یک حس جدید را تجربه می‌کردم که اگر کمی می‌دانستمش می‌توانستم در آغوش بگیرمش. به گرد خورشید بچرخم، از گرمای مطبوعش لذت ببرم و به وقتش به «خانه» برگردم. اما این کار را نکردم. در سراشیبی ِ تند با تمام قوا ترمز گرفتم و کله پا شدم.

این را امروز می‌فهمم که ده سال از آن چندین سال بعد هم گذشته و شاید دیگر هیچ حسی برایم شبیه نزدیک شدن به خورشید نباشد. اما این را می‌دانم که زندگی چیزهای زیادی در چنته دارد و می‌تواند به طرفه العینی چنان غافلگیرت کند که زبانت بند بیاید. پس اینها را می‌نویسم تا به خودم یادآوری کرده باشم پاره‌ای وقتها آنچه در پیش رو دارم هر چند سخت و سهمگین می‌تواند گذار باشد، کافی‌ست کمی تحمل کنم و دوام بیاورم. همین. 

+ نوشته شده در  سه شنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۰ساعت 23:12&nbsp توسط سطرانه  | 

بار دیگر...
ما را در سایت بار دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : satrane بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 20:04