پیشانه اول: روزهای سختی را پشت سر میگذارم که برچسب ویژهاش تحبسالدعا بودن است. روزهایی که در آن میتوانم از صبح روی مبل پشت اپن بنشینم و تا آخر شب به دیوار خالی روبرو زل بزنم و تیک تیک ساعت را بشمارم. بی آنکه بتوانم تصمیمی بگیرم یا حرکتی کنم. میدانم که این روزها میگذرند اما از اثرشان و از رنگی که بر روی زندگیام میگذارند، میهراسم. خیلی زیاد...
پیشانهی دوم: هیچوقت در چنین موقیعتهایی نمینویسم. یعنی اساسا توانی ندارم برای نوشتن. اما الان که از دانشگاه برگشتهام با همان لباس بیرون بی هیچ هدف خاصی نشستم پشت لپ تاپ و بی آنکه لحظهی فکر کنم اینجا را گشودم. پس چارهای ندارم جز آنکه ادامهی ماجرا را بنویسم. ادامهی دربارهی مریم و سعید... (چه ترکیب بدترکیبی هم شد این ادامه و درباره :دی)
در ادامهی بررسی شخصیتهای داستان، باید بگوییم که شخصیتهای کمرنگتر قصهی مریم و سعید نیز به همان نسبت شخصیتهای اصلی پردازشی ضعیف و سطحی دارند. گویی نویسنده صرفا به علت اجبار در شرح قصه به آنها پرداخته و هیچ وزنی برای حضورشان قائل نشده است. شخصیتهای محمدرضا، علی و حسین دوستان سعید، شخصیت الهام همکار مریم و حتی شخصیت منیژه که گرهی قصه از مکالمات او آغاز میشود، همگی موید این مطلب هستند.
یکی از مهمترین وجوه ضعف این شخصیتها یکنواخت بودن و یکدست بودن مکالمات آنهاست گویی مجموعهی آنها شخصیت واحدیست که نویسنده صرفا در جایجای داستان اسامی آنها را تغییر داده است. منفعل بودن و تاثیرگذار نبودن آنها در پیشبرد قصه نیز از دیگر وجوه ضعف شخصیتپردازی قصهی مریم و سعید است.
در کنار همهی اینها شخصیت مهم "مادر الهام" که اصل ماجرا در داستان به او بر میگردد و دو دخترش نیز در طی داستان حضور دارند، یک شخصیت کاملا مبهم و دور از دسترس است که هر چند اثری مستقیم در خط سیر داستان دارد، اما نویسنده صرفا با یک گزارش سردستی و پرشتاب اصرار دارد قصد و غرض او را به عنوان یک عنصر نامطلوب در داستان به خواننده قبولانده و به سرعت ابعاد دیگر ماجرا را شرح دهد. غافل از اینکه خواننده هنوز در پی ریشهها، یا اصطلاحا پیرنگ ماجراست که در یافتن آن ناکام میماند. این فاکتور منفی تا اواسط چنان پررنگ ظاهر میشود که تمام جذابیت توصیفات نویسنده را نیز بلعیده و موجب دلسردی خواننده از ادامهی داستان میشود.
فضای پرداخت قصهی مریم و سعید شهر قم است. شاید بتوان یکی از نقاط قوت این اثر را استفادهی مستقیم از فضاهای واقعی شهری دانست. اما نویسنده علیرغم توصیفات قوی و قدرتمند از این فضاها چنان که باید و شاید نتوانسته از آن بهره گیرد. شخصیتهای کتاب به قدری سردرگریبان و در خود فرو رفتهاند که دیگر جایی برای تاثیرپذیری از شهر در آنها دیده نمیشود. برای مثال شخصیت مریم به عنوان یک غریبه در شهر عملا باید بیشترین تعاملات را با فضای شهری داشته باشد. اما برعکس آن شاهد هستیم که شهر هیچ اثری بر روحیه و افکار و احساسات مریم ندارد و به همین دلیل است که توصیفات خوب نویسنده از فضای اطراف تبدیل به گزارشی ملال آور و بیفایده میشود چرا که اساسا اثری بر شخصیتهای داستان ندارند. نمونههای مهم استفاده از فضای شهری و بهرهگیری از المانهای آن در پشبرد داستان بهرهگرفتهاند رمانهای رضا امیرخانی و سینا دادخواده هستند.
ادامه دارد...
برچسب : نویسنده : satrane بازدید : 73