بدی قضیه آنجاست که گیر آدمهای خوب افتادهام.
آدمهای مغرور و متکبر و تنگنظر را راحت میشود رها کرد. بی عذاب وجدان. بی خاطرهی خوش. (عجیب است که من با یکی از همین آدمهای مغرور ِ متکبر ِ تنگنظر دیر زمانی دوست بودم و کلی هم خاطرهی خوش دارم یعنی! ولی الان از آن فرد متنفرم. یعنی اینجور آدمها لای هزار تا خنده و خوشی هم پیچیده شوند باز ذات مارگونهشان روان آدم را نیش میزند. بگذریم. امروز روز آن عفریته خانم نیست). آدمهای خوب را میگفتم که چقدر در مقابلشان دست بسته و بیچارهای. که چقدر هر رویی که برمیگردانی و هر ابرویی که بالا میاندازی برای خودت زهر است و برای ایشان مایهی اثبات کرامت. اما چه میشود کرد؟ مگر قانون دنیا الا جدایی و دوری است؟ الا دل کندن و دل بریدن است؟ و تو اینجا بازندهی اصلی هستی. میرنجانی و از رنجاندن ِ این خوبان خودت بیشتر میرنجی اما این راهی است که باید بروی. این امتحان توست هر قدر سخت. هر قدر شکنجهوار...
برچسب : نویسنده : satrane بازدید : 65